loading...
همه چیز از همه جا
MRX بازدید : 12 شنبه 11 دی 1395 نظرات (0)
بندهای کفشش را نمی بست آنها را می برید تا باعث افتادنش نشوند می گفت وقت صرف کردن برای بند کفش چیز بیهوده ای است همان روزها بود که با ساسان آشنا شد ساسان پسری هنری بود دوست داشت در سینما کار کند اما فعلا فقط تئاتر بازی می کرد با آن قد و هیکل نقش های مثبت به او نمی آمدند . از روزی که شیوا را دیده بود نمی توانست چشم از او بردارد و همیشه و همه جا او را رصد می کرد چه زمانی که می نوشت چه زمانی که آرام زمزمه می کرد و حتی وقتی که می خواست کلید در خانه اش بندازد و وارد شود .ساسان عاشق شده بود چیزی جز عشق شیوا نمی دید و در واقع چیزی نبود که بخواهد ببیند . شیوا بود و ساسان و عشق فعلا یکطرفه و آرام و قرار نداشت هرشب خوابش را می دید .اما در عالم حقیقت جرات سلام کردن را هم نداشت روزها یکی پس از دیگری سپری می شدند و او بیشتر عاشق می شد . صبح روز بعد که طبق معمول برای دیدن شیوا به پارک رفت شیوا را در جای همیشگی اش ندید ابتدا ناراحت شد سپس نگران . اما این نگرانی زیاد طول نکشید صدایی آرام دم گوشش زمزمه کرد : دنبال من میگردی ؟ کمی سراسیمه شد سریع رویش را برگرداند او شیوا بود که متوجه رفتار ساسان شده بود …. این کتاب را علی مرادی آپلود کرده اند . برای دانلود کتاب داستان گل رز به لینک ادامه مطلب بروید :
دانلود کتاب

نويسنده / مترجم : محمد رضا محمدی اصل
زبان کتاب : فارسی
حجم کتاب : 989 کیلوبایت
نوع فايل : PDF
تعداد صفحه : 104
منبع : takbook.com

رمز فایل : www.takbook.com

دانلود کتاب با لینک مستقیم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 30878
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 270
  • آی پی دیروز : 255
  • بازدید امروز : 599
  • باردید دیروز : 1,568
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 4,770
  • بازدید ماه : 13,995
  • بازدید سال : 67,368
  • بازدید کلی : 2,197,581