فصل دوم پایان نامه (مبانی نظری و پیشینه تحقیق)، شامل مباحیث معنويت در محيط كار، مزاياي معنويت در محيط کار، تاريخچه معنويت، تعاريف و ديدگاههاي معنويت و معنويت در محيط کار، رويكردهاي مختلف معنويت در محيط كار و مباحثي درباره روش تحقيق در زمينه معنويت در محيط کار ...
دسته بندی: علوم انسانی » مدیریتتعداد مشاهده: 1321 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.doc
فرمت فایل اصلی: doc
تعداد صفحات: 21
حجم فایل:227 کیلوبایت
بخشی از ابتدای متن:
انسان ها وارد دوران جديد و بيسابقهاي در زندگي خود شده اند. دوراني که در آن دنيا به شدت در حال تغيير و تحول است. طي چهار صد سال گذشته، غرب بين دنياي بيروني و دنياي دروني تفاوت قائل شده است و فعاليتهاي دنيوي را از اموري مثل مذهب، معنويت و عرفان به كلي جدا كرده است. (Neal & Biberman, 2003, p263). اين جدايي از يک سو سبب خرافات زدايي و نفي تسلط کليسا بر انسان غربي، تحت تسلط درآوردن طبيعت و پيشرفت علوم و فن آوري هاي مختلف، افزايش فوقالعاده رفاه زندگي، ظهور دموکراسيها و حاکميت قانون و... شده است؛ و به بيان سادهتر سبب حاکميت پارادايم عقلايي و مدرنيته در اکثر نقاط جهان شده است (شايگان، ۱۳۸۱؛ Neal & Biberman, 2003;Biberman & Whitty, 1997). با اين وجود، اين جدايي از سوي ديگر بشر را در جهات بسياري از والاترين جنبههاي وجود انسانياش جدا کرده است. در حقيقت، در پارادايم مدرن، به سهم روح و نيازهاي دروني انسان ها توجه نشده است (شايگان،۱۳۸۱؛ Neal & Biberman, 2003; Dehler & Welsh, 1994). پارادايم مدرن، صرفا به چارچوب حقوقي، سياسي و اقتصادي انسان ميپردازد و جنبههاي دروني حيات را امور خصوصي تلقي ميکند که هرکس بايد مطابق سليقه خود به آنها بپردازد. به ديگر سخن، پارادايم مدرن ـ که به کل عالم گسترش يافته و تأمين رفاه انسان را به عهده گرفته است ـ مناطق وسيعي از قلمرو حساسيت بشري را متروک گذاشته و زمينهاي را فراهم کرده است تا انسانها و به خصوص انسان هاي غربي نوعي احساس نارضايتي و بيقراري داشته باشند. به همين دليل است كه آنها براي پر كردن خلأ معنوي خود گرايش زيادي به سمت معنويت، مذهب وآيينهاي معنوي به ويژه آيينهاي شرق آسيا نشان مي دهند (شايگان، ۱۳۸۱، صص 32-31).
انسان ها وارد دوران جديد و بيسابقهاي در زندگي خود شده اند. دوراني که در آن دنيا به شدت در حال تغيير و تحول است. طي چهار صد سال گذشته، غرب بين دنياي بيروني و دنياي دروني تفاوت قائل شده است و فعاليتهاي دنيوي را از اموري مثل مذهب، معنويت و عرفان به كلي جدا كرده است. (Neal & Biberman, 2003, p263). اين جدايي از يک سو سبب خرافات زدايي و نفي تسلط کليسا بر انسان غربي، تحت تسلط درآوردن طبيعت و پيشرفت علوم و فن آوري هاي مختلف، افزايش فوقالعاده رفاه زندگي، ظهور دموکراسيها و حاکميت قانون و... شده است؛ و به بيان سادهتر سبب حاکميت پارادايم عقلايي و مدرنيته در اکثر نقاط جهان شده است (شايگان، ۱۳۸۱؛ Neal & Biberman, 2003;Biberman & Whitty, 1997). با اين وجود، اين جدايي از سوي ديگر بشر را در جهات بسياري از والاترين جنبههاي وجود انسانياش جدا کرده است. در حقيقت، در پارادايم مدرن، به سهم روح و نيازهاي دروني انسان ها توجه نشده است (شايگان،۱۳۸۱؛ Neal & Biberman, 2003; Dehler & Welsh, 1994). پارادايم مدرن، صرفا به چارچوب حقوقي، سياسي و اقتصادي انسان ميپردازد و جنبههاي دروني حيات را امور خصوصي تلقي ميکند که هرکس بايد مطابق سليقه خود به آنها بپردازد. به ديگر سخن، پارادايم مدرن ـ که به کل عالم گسترش يافته و تأمين رفاه انسان را به عهده گرفته است ـ مناطق وسيعي از قلمرو حساسيت بشري را متروک گذاشته و زمينهاي را فراهم کرده است تا انسانها و به خصوص انسان هاي غربي نوعي احساس نارضايتي و بيقراري داشته باشند. به همين دليل است كه آنها براي پر كردن خلأ معنوي خود گرايش زيادي به سمت معنويت، مذهب وآيينهاي معنوي به ويژه آيينهاي شرق آسيا نشان مي دهند (شايگان، ۱۳۸۱، صص 32-31).