قابل ذكر است در كشورهايي همچون ايران قدرت حاكميت با قدرت دولت 2 مقوله جداگانه است يعني تعريف فوق كه از دانشمندان غربي ميباشددر بسياري موارد دولت بطور مستقل از حاكميت جدا بود و هر وقت خواست حاكميت اظهار قدرت نمايد از دكتر محمد مصدق – دوران آقاي خاتمي جدايي حاكميت از دولت كاملاً محسوس است كه اين موضوع در پايان هم تأثير خود را بجا گذاشته كه در آينده بدان مي پردازيم.
ريشه مفهوم حاكميت و تحولات تاريخي آن:
مفهوم حاكميت در آغاز پيدايش، جوهره سياسي داشت و مدتها بعد از آن تعبير حقوقي شد.
در حقوق ايام باستان دو جنبه مشخص را در آن بطور واضح مي توانيم ديد: استقلال و انحصار. استقلال در برابر نيروها و دولتهاي خارجي و انحصار قدرت در رابطه با گروهها و افراد داخلي.
يكي از حقوق دانان كلاسيك حاكميت را اينطور تعريف مي نمايد ‹‹مردمي آزادند كه زير انقياد قدرت مردمي ديگر نباشند.››
لكن ظهور مفهوم حاكميت با كليه ابعاد و وجوه امروزي متعلق به دوره اي است كه در اثر سير تحول اجتماعي جوامع نظام فئوداليه فرو مي پاشد و قدرت فئودال از شكل پراكنده و پخش شده آن در شبكه پيچيده اي از روابط سياسي، بسوي تمركز و تجلي حكومت مركزي حركت مي كند در نظام فئودالي هيچ واحد قدرتمندي نمي توانست در برابر واحد ديگر ادعاي حاكميت داشته باشد. چرا كه ويژگي نظام فئودال ايجاب مي كرد كه قدرتمندان با ارتباط متقابل و سلسله مراتب زندگي كنند و در حقيقت دو قدرت با خصيصه فئودالي در جوامع سياسي و وجود داشت يك قدرت امپراطور آنگاه قدرت كليسايي در حقيقت دو قدرت لازم و ملزوم يكديگر بودند نه دو قدرت كاملاً جداگانه كه اهم صور حاكميت در طول تاريخ غرب بويژه در جامعه فرانسه بقرار زير است.
![](http://up.ba-everything.ir/view/1139824/download.png)
جهت دانلود اینجا کلیک کنید